راز خانواده ملکه(قسمت17)
 
leave it to me
Keep moving forward
 
 
شنبه 9 فروردين 1393برچسب:, :: 19:31 ::  دستای کوچولوی : ♫ ♪ لوچیا آنا-go go tomago♪ ♫

توی کاخ لرد باسدروم اتفاقات جالبی می افتاد کنتس یه بار رفت پیش لرد باسدروم و گفت:لرد بزرگ خواهش میکنم منو ببخشین که یه بار دیگه دارم ازتون تقاضا میکنم ولی میخواستم که ازتون بخوام بهم اجازه بدین یه مدت به این کاخ نیام!! لرد باسدروم  با تعجب سرشو تکونی داد و گفت:چرا؟!!!!!

کنتس قیافشو جدی کرد و در حالی که دستاشو توی موشتش میفشرد گفت:جناب لرد شما به من ماموریتی واگذار کردین و منم انجامش دادم ولی این فقط شروع کارمه من باید خیلی چیزای دیگه رودرروشون کنم ولی اگه بخوام توی این کاخ وقتمو بگذرونم فکر نکنم نتیجه ای پیدا کنم میخوام مدت زیادی از اینجا دور باشم تا کارمون راحت تر باشه...خب نظرتون چیه قبوله؟

لرد کمی فکر کرد و جواب داد:خیل خب و یه چیز دیگه من باید همیشه با تو و کارهات در ارتباط باشم پس این جادو همیشه پشت گردن توئه نمیتونی ببینیش ولی هروقت باهات تماس گرفتم متوجش میشی!!

کنتس قبول کرد و از تالار اومد بیرون ولی از پشت سوراخ سمبه های تالار سائولار و شوناک داشتن تمام حرفها رو میشنیدن سائولار در حالی که اخم کرده بود روشو برگردوند و شوناک با تعجب پرسید:چیزی شده؟ سائولار هم درحالی که دهنشو کج کرده بود گفت:شاید احمقانه باشه ولی من اصلا به این زن اعتماد ندارم!!

شوناک:یا بهتره بگی بدجوری داری بهش حسادت میکنی مگه نه؟

سائولار:خب خودتو جای من بذار فکرشو بکن زنه یه شبانه روز نشده اومده ولی تونسته توجه لرد باسدروم رو جلب کنه خودت باشی بهت برنمیخوره؟

شوناک:گلم به روت منم همینطورم!!!!هم بهش حسادت میکنم هم شک دارم هم دلم میخواد از اینجا بره به...!!

کنتس یه دفعه وارد شد و گفت:کجا بره؟ یه دفعه هردو زبونشون قفل شد چون خیلی هیجان زده شدن!!

کنتس:بهتره از حالا به بعد مواظب حرف زدنتون باشی تازه داشتم روتون حساب میکردم که شمام میتونین اون دخترا رو گیر بندازین!!!

سائولار:هه!!تو روی ما حساب کنی ببخشید خانم محترم ولی ما دیگه از این حرفا گذشتیم به لطف شما تازه!!شما بهتره برین ماموریتتون به جای این که دقتتون رو با بی مصرفایی مث ما بگذرونین کنتس!!!

کنتس:من میگم مواظب حرف زدنتون باشید شما بدتر میکنین تازه از حالا به بعد به من بگین ساتورن اسم من ساتورنه نه کنتس خالی دلتون میخواد کنتس هم اولش اضافه کنین

سائولار و شوناک با شکاکی و تعجب به هم دیگه نگاه کردن

کنتس ساتورن:خب میبینم که هنوز حرفمو باور نمیکنین باشه ولی اگه بهم اعتماد کنین بد نمیشه چون من میدونم تموم راههایی که باید طی کنیم و میتونم به هر دوتاتون یادش بدم!!

شوناک:ولی چطور میتونیم بهت اعتماد کنیم تو هیچ چیزت شبیه ما نیستش تازه نماد موسیقی ناخوش رو هم روی گردنت نداری چطوری قبول کنیم که هیچ حقه ای در کار نباشه؟

کنتس ساتورن:دوباره میگم من اهل دریم ملودی ام و نماد ملودی ناخوش رو نمیتونین روی من بذارین ولی میتونین اثرشو روی جسم و روهم بذارین شاید من ملودی ناخوش نداشته باشم ولی موسیقی و چیزایی که در میتونم بیارم خیلی بالا تر از ملودی ناخوشه نباید منو زیاد دست کم بگیرین!!

سائولار:اینو که وقتی تونستی توجه لرد رو جلب کنی فهمیدیم!!

کنتس ساتورن:من میتونم بهتون کمک کنم تا دیگه مث الان نا امید نباشین و بتونین توجه لرد رو جلب کنین البته شما نباید مثل مجسمه وایسین باید همکاری هم بکنین خب نظرتون چیه کمکم میکنین که کمکتون کنم تا دوباره مثل ثابق شین و در نظر لرد بمونین؟

سائولار و شوناک یه کم فکر کردن که ساتورن تکونی خورد و گفت:هر کاری دوست دارین انجام بدین انتخاب با خودتونه الانم باید برم ماموریت مهم و طولانی روی زمین و دریم ملودی دارم!!         


صبح زود بود کریستال/اندرو/وردا و فرولو همشون توی اون درخت خوابیده بودن و وقتی بیدار شدن دیدن دیگه بارندگی نیست کریستال و وردا و فرولو بلند شدن فرولو در حالی که خمیازه میکشید گفت:امیدوارم امروز خورشید دربیادش...وردا ادامه داد:آره چون من خیلی دوست دارم حداقل امروز بتونیم از این جنگل ممنوعه بریم بیرون...کریستال هم ادامه داد:گلم به روت نظر منم همینه پس باید هر چه زودتر راه بیفتیم تا شب نشده از اینجا بریم بیرون.

ولی دیدن اندرو مث یه گربه گرفته خوابیده کریستال کفششو طرفش پرت کرد و گفت:آفتاب دراومده زیبای خفته میتونی بیدار شی!!!

اندرو درحالی که سرشو میمالید بیدار شد و گفت:کی اینکارو کرد؟  کریستال:من بودم حالا زود باش بجمب باید هر چه زودتر خودمونو از این جهنمی که تو مارو توش انداختی خلاص کنیم!!

اندرو:چی؟...چی؟...من انداختم؟خانم مث این که فراموشی هم گرفتی اینا همش تخصیر تو و اون لباسات بود!!!        فرولو داد زد و گفت:میشه حداقل تا راه بیرون اومدنو پیدا کنیم سر همدیگه داد نزنین؟

اندرو:نو جقله بچه به ما دستور نده!!ما آدم بزرگیم میدونیم داریم چیکار میکنیم!!!

کریستال:آدم بزرگ حالا نشونت میدم که چقدر میدونی خودت داری چیکار میکنی!!!     اندرو:هان؟میخوای چیکار کنی؟دوباره به زانوم لگد میزنی؟من میتونم کارای دیگه ای باهات بکنم که مرد بودنمو بهت ثابت کنه!!!     کریستال:هرکاری میخوای بکن باشه!!!

فرولو و وردا:واییییی!!!!!!از دست شما!!!

کریستال:حالا راه بیفت!!!!       اندرو:همممممممم!!!!!!

از تنه درخت بیرون اومدن و دیدن تا زمین خیلی راهه وباید حتما پرواز کنن وردا آهی کشید و گفت:وایی تا بخوایم برسیم به جاده اصلی خیلی طول میکشه چون باید از درخت هم بیایم پایین. اندرو:حداقل امنیت داره!!!!

کریستال:شاید شما اینطور بگین ولی من میگم از اون چیزایی که مثل طناب از درخت آویزونه بچسبیم و از هرکدوم به اون یکی بریم اونجوری زودتر میرسیم به جاده اصلی!!

اندرو:چی میگی این خطرناک ترین راهیه که تابحال شنیدم!!!    کریستال:ولمون کن تو ترسویی!! و پرید و یکی یکی از طناب ها آویزون شد و حرکت کرد.

کریستال:یوهووووووو!!!!چه کیفی میده!!هوههوووووووووو!!!!!

و همینطور پرید و آخر رسید به جاده اصلی و پرید پایین و فریاد زد:خیلی حال داد شمام بیاین راحته کیف میده!!!!

همه رفتن بجز اندرو!!!     اندرو:


بعد از ظهرتوی قصر میرنا داشت توی بالکن قدم میزد و و بوی گل و نوای موسیقی باد رو گوش میکرد این کاری بود که فیلیز بهش یاد داده بود و خیلی ازش خوشش اومده بود!!!

فیلیز از اون طرف اومد و گفت:چیکار داری میکنی؟ میرنا:اوهههه داشتم نوای موسیقی گوش میدادم تو دیروز بهم یاد دادی خیلی لذت بخش بود اوممم راستشو بخوای اصلا از این کار سیر نمیشم کاشکی زودتر بهم یاد داده بودی!!!

فیلیز لبخندی زد و گفت:جالبه از این کار خوشت اومد ولی بدون این همش نیست یادت باشه گفتم تمامی موجودات دنیا توانایی به وجود آوردن موسیقی رو توی خودشون دارن و اونا رو دیگه ملکه لائورا باید بهمون یاد بده و یه چیز دیگه اگه تو بخوای تمام وقت توی این بالکن وایسی یه یه وقت کسی بهت شک میکنه و ممکنه توی دردسر بیفتی خب حالا بیا باید بریم!!

توی راهرو داشتن راه میرفتن که یه دفعه چشم میرنا به تابلویی افتاد که روشو پوشونده بودن همونجا ایستاد فیلیز تعجب کرد و پرسید :چیزی شده که ایستادی؟

میرنا:فیلیز؟ممکنه بهم بگی توی این تابلو عکس کیه؟  فیلیز:اوهههههه خب....

از اون طرف ملکه لائورا اومد و گفت:ببینم چیکار دارین میکنین؟

میرنا دوید جلو و گفت:سرورم میتونم ازتون سئوالی بپرسم اون تابلوئی که اون جاست چرا پوشوندنش من دوست دارم ببینم میشه؟

ملکه به تابلوی اون ور نگاه کرد و تا وقتی که فهمید اون تابلو کدوم تابلوئه یه کم عصبانی شد!!

میرنا:اومممم؟عالیجناب؟چیزی شده؟       ملکه لائورا که وقتی عصبانی میشد به نفس نفس افتادن درونه میفتاد روشو با اخم برگردوند و گفت:شما ازم پرسیدین که راز این تابلو چیه و جواب منم اینه که وقتی خودتونم میدونین این یه رازه از خونواده سلطنتی بهتره بهش اصلا کاری نداشته باشین!!روز خوش!!!! و در حالی که در رو محکم پشت سرش بست از راهرو بیرون رفت.

میرنا:اهههچرا یه دفعه انقدر عصبانی شد؟     فیلیز سرشو با شرمندگی تکون داد و گفت:باید بگم نباید به سادگی اون توجه کنی وقتی عصبانی میشه باید قرمزی چشماشو ببینی!!!

میرنا:ولی...ولی...ولی...مگه آخه من چی گفتم؟              فیلیز:راستش درسته اون زن مهربون و دلرحمیه ولی اگه کسی بخواد از سادگیش سواستفاده کنه یعنی بخواد به اسرار خونوادش پی ببره بدجوری عصبانی میشه!!!!!!

میرنا:آهان!!!!وایی آخه چرا من انقدر ابلحم؟کم کم داره حالم از خودم بهم میخوره!!!

فیلیز:این حرفو دیگه نزن پاشو باید بریم چون فکر نکنم با اتفاق امروز نخواد تو رو حتی سر میز شام ببینه!!!


توی جنگل هرچهار تا کل روز رو راه رفته بودن و رییس هم اندرو بود همشون داشتن میفتادن زمین!!!!!

کریستال:اندرو!!!!!از پا افتادیم ها!!!!!       اندرو با صدای بلند خندید و گفت:کسایی مث من کمتر از این مسافرت ها خسته میشن هه هه هه هه

فرولو و وردا:اون راست میگه!!!!She is right!!!!!دیگه راست راستکی خسته شدیم باید اتراقی چیزی بکنیم!!

اندرو:نه نمیشه دلایلی دارم که میگه نباید اینجا وایسیم باید تا میتونیم ادامه بدیم!!!       کریستال:چه دلایلی و تازه تو میگی تا میتونیم خب ما همه توانمونو به کار بردیم دیگه پاهای من راه نمیتونین برن اگه فلج بشم تغصیر توئه!!!

اندرو:گوش کن خانم کوچولو اولا فقط دو بند انگشت مونده تا تاریکی ما باید قبل از اون راه اصلی رو پیدا کنیم و دلیل دوم رو خودت به آسمون نگاه کنی میفهمی!!

همه به آسمون نگاه کردن دیدن دوباره داره برف میباره!!!

وردا:وایی برف دوباره شروع شد خب لذت ببر خواهر تو توی قصری و من توی این هوای سرد!!

کریستال:خدای من دوباره نه دوباره هوای سرد شروع میشه نه من نمیتونم با این وضعیت با این لباسای پاره توی این سرما راه برم!!!

اندرو:خب اینم از بدیخهای کسیه که میخواد همیشه آزاد باشه دیگه!!

کریستال خیلی عصبانی شد و اونطرف تر یه چند تکه برگی دید که مثل سبد به هم چسبیده بودن و توش آب یخ جمع شده بود سبد رو برداشت و پرتش کرد طرف اندرو!! اندرو صورتش کاملا خیس شد و با قیافه ی وحشتناکی به کریستال ذل زد

ولی کریستال اصلا نترسید تازه چون قیافه اندرو رو اون شکلی میدید خندش گرفت!!!! اندرو اول میخواست باهاش دعوا کنه ولی اون طرف تر یه کم گل پیدا کرد لبخند معنی داری به کریستال زد و دستشو پایین آورد تا گل رو بگیره.        کریستال که منظورشو فهمید فریاد زد:نه!!نه!!تو.....!!!!! اوهههههههه!!!!!!

همون موقع اندرو گل رو به طرف صورتش پرت کرد و بعد لبخند زد

کریستال با عصبانیت و صورت گلیش بلند شد و به اندرو ذل زد!!

کریستال درحالی که گل ها رو از صورتش پاک میکرد راه رفت و با خشونت گفت:تو!!!تو!!! از خود راضی!!!!!   اندرو:بچه ننه!!!!    کریستال:بی مقدار!!! حیله گر!!!!     اندرو:خودتی!!!!       کریستال:سکوت!!!!      اندرو:دست و پا چلفتی!!!       کریستال:نمک نشناس خشک!!!بمیر!!!!         اندرو:حداقل من هیچ وقت حرف زور نمیزنم!!!!!

کریستال:حرف زور؟!!!!!حالا بهت نشون میدم!!!!برو کنار!!!! و درحالی که از عصبانیت راه میرفت دور شد

اندرو:همش دلم میخواد حال اون دختر رو بگیرم یا حداقل مخشو بزنم ولی این یکی خیلی جسوره!!!!!

وردا اومد پیشش و گفت:میدونی کاپیتان یا آقای اندرو به نظرم شما یه مقدار خشنید!!

کریستال داشت راه میرفت که یه دفعه از اون طرف دود آتیش دید با خودش گفت:یعنی یه نفر اینجا آتیش روشن کرده؟

اندرو و بقیه داشتن میومدن. اندرو:آخخخخخخ خیل خب خانم کوچولو متاسفم حالا توهم الکی قهر نکن دیگه بیا ما مثلا داشتین راهمونو ادامه میدادیم!!!

کریستال:ششششش!!ساکت شو یه نفر اینجا آتیش روشن کرده ما میتونیم بریم و بقیه ی روزو پیشش بمونیم و خودمونو گرم کنیم جلوی آتیشش!!!    اندرو:این طور که فکر میکنم بدم نمیگی.

چهارتایی رفتن جلو تر دیدن خونواده سه نفری این شکلی کنار آتیشن

دوتا پسر که به نظر میومد خیلی شیطون بودن با چوب که به عنوان شمشیر بود داشتن باهم دیگه میجنگیدن یکی میگفت:من شکستت میدم اینو بدون فرمانروایی اینجا مال منه!! اون یکی شمشیر میکشید و میگفت:هرگز من تسلیم نمیشم و فرمانروایی که ازم دزدیدی رو بالاخره ازت پسش میگیرم

دختری که جلوی آتیش نشسته بود و داشت خودشو گرم میکرد سرشو تکونی داد و گفت:واییی از دست شما!!!!

کریستال جلو اومد و گفت:اوههه سلام رفقا خیلی ببخشید که مزاحمتون شدیم و راستش باید بگم واقعا جنگتون باحال بود به هر حال ما دنبال گرماییم و اگه میشه میخواستیم......

ولی نتونست حرفشو تمام کنه چون دید اونا با دیدن او دارن وسایلشونو برمیدارن و آماده رفتن میشن

کریستال:اوههههه!!!نه نه نه صبر کنین من نمیخوام بهتون آسیبی بزنم من دشمن نیستم فقط آتیشتونو میخواستم راستی لباس خیلی قشنگی دارینا ولی فکر نکنم مناسب زمستون امسال باشه!!!! ولی خواهش میکنم نرین!! و بدو بدو رفت و بازوی دخترک رو گرفت!!!!

دختره به زبونی حرف زد که اصلا قابل فهم نبود یعنی اینو گفت:Δεν ξέρεις.

کریستال:ببخشید ولی من نفهمیدم چی گفتین!!!!!         اندرو جلو اومد و گفت:مثل این که این دختر زبون ما رو نمیفهمی البته ما هم زبون اونو نمیفهمیم.

اون دختر یه دفعه جواب داد:من به زبون خودم جوابتونو دادم.

کریستال:وایی پس تو زبون ما رو میفهمی ولی ولی ولی اون چرت و پرتی که الان گفتی چی بود؟             دختره گفت:گفتم که به زبون خودم جوابتو دادم ولی تو نفهمیدی البته نباید هم بفهمی!!

کریستال:منظورت چیه میشه میشه بگی اصلا تو از کجا میای و این لباس زیبا و همینطور سرما ساز چیه و چرا پاره پورست؟

دختره جواب داد:پاره پوره نیستش جایی که ما ازش میایم از این لباسا میپوشن اونم یه عالمه!!!              اندرو:یعنی شما از کجا میاین؟

دوتا پسر شیطون جلو اومدن و در حالی که ادا درمیوردن گفتن:ما از پر افسانه ترین کشور دنیا میایم کشور داستان جایی که پر از زئوس و بنا های تاریخی و جنگل تاریخی و خیلی تاریخی های دیگه ایه که فکرشو بکنی!!!

کریستال و اندرو به هم نگاه کردن و گفتن:هان؟؟     دختره جلو اومد و گفت:هرچه سریع تر تا جیگر جفتتونو مث خمیر سفره نکردم از سر راهم برین کنار و بذارین حرف بزنم!!!!!

اون دوتا پسر با ترس و دلهره از کنارش رفتن و گفتن:معذرت میخوایم آبجی!!!!!       کریستال:آبجی؟!!!!!!

دختره ادامه داد:اونا برادرای منن یا بهتره بگم شرهای بزرگ خونواده!!!!!         کریستال:جالبه ولی ما هنوز اصلیت رو نفهمیدیم!!         دختر ادامه داد:خب ما همونطوری که پسرا توضیح دادن یونانیم!!!!سرزمین پر از تاریخ و افسانه!!!!!

کریستال:حدس میزدم ولی شما توی دریم ملودی چیکار میکنین؟                      اون دختر ادامه داد:خب شش ماه سال رو ما اینجاییم و شش ماه دیگه توی یونان یعنی زمین!!

اندرو:خب اسم شما چیه؟             دختره:من مرسیا!! این کله پوک گنده ای که اینجا میبینی آدریانوس و این لاغر مردنی خل و چل کارانوس

اندرو:از سفیدی بیش از حد پوست معلوم بود که یونانی ان!!!!!!!        کریستال:تو به رنگ پوستشو چیکار داری لباسای پاره پوره همه چیو ثابت میکرد به هر حال تو بهتره عقب وایسی چون یه دفعه با این دلبری بازیات گند میزنی!!!! بعد جلو اومد و گفت:خب خانم مرسیا خواستم بگم واقعا از لباستون خوشم اومده فقط حیف توی این هوای سرد باعث رنجش بدن میشه ولی در هر حال خوبه و خودتونم خیلی مهربونین!!!

مرسیا:چرا داری این ریختی حرف میزنی من که میدونم همه اینا به خاطر آتیشه!!!!!        اندرو:باهوشم که هست!!!!!!        کریستال:خب که چی؟

مرسیا:خب اگه آتیش میخوای باید بیای به اردوگاه ما البته محاله بتونی توش دووم بیاری!!!!! پس بهتره من برم دوست داری باهام بیا!!!

و در حالی که میرفت دستشو تکونی داد و گفت:آهای شکا دوتا میاین یا این که به پدر بگم از شر آدریانوس و کارانوس خل و چل خلاص شده؟

کریستال:وایی آخه چرا دخترای یونانی تا این حد افاده این؟         اندرو:حداقل اونا یکم محترمیت توی حرف زدن و حرکاتشون دارن!!!!      کریستال:همممم

اندرو:حالا چی میگی تموم شب رو اینجا یخ بزنیم یا این که بریم اردوگاه گرم و نرم اونا؟

کریستال یکم فکر کرد و گفت:پوخخخخخ خیل خب بریم!!!!!!

اندرو دوید و گفت:آهای خانم صبر کنین ما هم میایم


خب اینم از این قسمت چطور بود؟

سئوالا

1-الان دیگه درمورد کنتس چی فکر میکنین؟

2-کدوم جای این قمست از همه باحالتر بود؟(واقعا واقعانی نظرتونو بگین نه این که بگین همه جاش خوب بود)

3-شما ملکه لائورا رو درک میکنین؟

4-نظرتون راجع به این یونانی ها چیه؟

بای


نظرات شما عزیزان:

Angelina
ساعت0:08---3 مرداد 1393
یادم رفت بگم بیس هات عالی بودن

کاشکی منم بلد بودم اهههههههههههههه(کلا با خودم دعوا دارم :)
پاسخ:خخخخ ممنونم


Angelina
ساعت0:07---3 مرداد 1393
1.متنفر

2.وای همه جاش خیلی خوب بود ولی بیش تر با دعوای کریستال و اندرو حال کردم:)

3.آوره

4.عالیه امم مثلا میتونی میرنا و فیلیز و میوکی هم بیاریشون-(حتی لائورا هم بیار)
پاسخ:مرسی بابت نظراتت


VAMPIRE GIRL
ساعت5:52---9 تير 1393
مثل هميشه خوب و عالي بود،ولي يكي دوتا غلط املايي داشت.
١- ازش خوشم نمياد.
پاسخ:خیل خب


کارول
ساعت10:57---25 فروردين 1393
هنوز نخوندم.
پاسخ:خب بخون


R.J.Shadow10
ساعت14:11---13 فروردين 1393
به نظر من این قسمت از همه قسمتا باحال تر بود فقط یکم طولانی بود!راستی ببخشید دیر شد رفته بودیم مسافرت.


1.من ازش متنفرم.


2.وقتی دختر یونانیه اندرو رو خیت کرد!


3.کاملا!


4.من که عاشق دختره شدم اگه پسر بودم باهاش ازدواج می کردم جدی می گم!

راستی عکس های این قسمت خیلی قشنگ بود!
پاسخ:هه چه باحال ممنون واقعا؟


R.J.Shadow10
ساعت14:10---13 فروردين 1393
به نظر من این قسمت از همه قسمتا باحال تر بود فقط یکم طولانی بود!راستی ببخشید دیر شد رفته بودیم مسافرت.

1.من ازش متنفرم.

2.وقتی دختر یونانیه اندرو رو خیت کرد!

3.کاملا!

4.من که عاشق دختره شدم اگه پسر بودم باهاش ازدواج می کردم جدی می گم!
پاسخ:مرسی که اومدی


☆Madeleine/Sophie☆
ساعت23:14---9 فروردين 1393
عالی بود..



جواب:



1-گفتم که کنتس یکی از فرشته هاست

2-همه جاش خوب بودمخصوصا اون قسمتی که کریستال با انرو دعواش میشه

3-خب مممم اره

4-خوبن اگه میرنا و بقیه برن یونان و لباس یونانی بپوشن عالی میشه و همین طور خدایانه دیگه ای مثل پوزئیدون-هستیا-اریس دمتر -هرمس و .... بیان تو داستان عالین..
پاسخ:thanks


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ من خوش آمدید من در این وبلاگ داستان مینویسم که امیدوارم خوشتون بیاد میتونین منو آلتین یا لوچیا آنا صدا کنین یا گوگو تماگو درضمن من دراین وب عضوم http://dastanmn.mihanblog.com تورو خدا بهش سر بزنین قول میدم پشیمون نشین
آخرین مطالب
همسایه ها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رویاهای یک ستاره و آدرس mirena.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 56
بازدید کل : 56778
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 252
تعداد آنلاین : 1